ادامه
استاد:دو دقیقه حرف نزن تو، بعدا باهم صحبت میکنیم دایی جاااان...بفرمایید خانوم درخدمتم. درحالی که سعی میکردم بی تفاوت باشم نسبت به پسره گفتم:فرهمند هستم دیشب صحبت کردیم باهم. انگار تازه یادش اومده باشه لبخندی زد و گفت: بله بله، استاد فرهمند عزیز خیلی خوش اومدین لبخند کوچیک و عصبی زدم و تشکر کردم. پسره با شنیدن کلمهی استاد با تعجب بهم خیره شد...فکرشو نمیکرد من برای تدریس اومده باشم اینجا. البته که بهش حق میدادم...طبیعیه که بیشتر همسنای من همشون درحال گذروندن دورهی دانشجوییشون بودن و بایدم باعث تعجب باشه که من بجای دانشجو بودن االن تدریس میکنم! آقای سبحانی دست اون پسره که اسمش رادمان بود رو گرفت و انداخت بیرون. آقای سبحانی صندلی رو به رو ایم نشست و گفت : ببخشید دخترم این پسر انقدر اتیش میسوزونه موهام سفید شده از باالش. نیمچه لبخندی زدم و گفتم : اشکالی نداره ... خیلیم اشکال داره ... پسره زاغارت منو خر فرض کرده ! آقای سبحانی زمانبندی کالسا رو بهم داد و برنامه های مربوط به کالسا. بعد کلی تشکر و کلی به خانوادت مخصوصا بابات سالم برسون باالخره ولم کرد تا برم سر کالس. کیف چرمیمو زدم زیر بغلم و شماره کالسارو یکی یکی خوندم و وقتی به کالسی که االن باهاش کالس داشتم رسیدم بدون در زدن و هیچ عکس العملی وارد شدم
کلاس نبود که ... باغ وحش بود ، باغ وحش ! همه با همدیگه حرف میزدن و اصال متوجه حضور من نشدن. با آرامش کیفمو گذاشتم روی میزم و جوری با دستم زدم به میز که دستم فلج شد. همه با تعجب برگشتن نگاه کردن که یه پسره که معلوم میشد دلقک کالسه گفت : ترم اولی ؟ اعصابم خورد میشد وقتی منو با یه ترم اولی مقایسه میکردن ، میخواستم بشینم از وسط جرشون بدم ... اخمامو توهم کشیدم و گفتم : اینجا چه خبره ؟ کلاس درسه یا ... یهو صدای همون پسری که تو اتاق آقای سبحانی بود یا بهتره بگم همون رادمان بلند شد : یا طویله ؟ خونسرد برگشتم طرفش و گفتم : یک نمره از نمره پایانی شما کم شد ... خب داشتین میگفتین ؟ طویله یا کالس درس ؟ بازم همینطور که شیطنت از چهرش میریخت زل زد بهم و گفت : بیشتر به طویله میخوره تا کالس درس ... تاکیدوارانه سرمو تکون دادم و گفتم: شد دو نمره . رو به بقیه کردم و گفتم : شما که نمیخواین این درس و مثل این اقا بیوفتین دیگه نه ؟ همه ساکت نشستن سرجاشون و هیچ صدایی از هیچکی بلند نمیشد. همه میدونستن من چه آدمیم ، بحث درس یا کار که میومد وسط شهرزاد خوش خنده و شیطون غیب میشد و بجاش شهرزاد اخمو و پاچه گیر جایگزینش میشد. همینطور که لپ تاپمو میکشیدم بیرون از کیفم گفتم : من شهرزاد فرهمند هستم ... قراره فارماکولوژی )داروسازی( رو براتون تدریس کنم ، اسماتونو میخونم حاضری بزنین.