ارباب‌ودکترخانوم15

21:11 1402/01/28 - ادیتور حرفه ایی دلی

پارت ۱۵

❌❌❌❌

 اما انقدر بی جان بود که نتوانست زیاد تکان بخورد آدان با اخم هایی درهم باال سرش نشسته بود و با تکه ای پارچه کهنه سعی داشت تبش را پایین بیاورد هانا بی اراده زیر گریه زد.آدان دندان هایش را روی هم فشرد اصال قصد نداشت نازش را بکشد از آدم های ضعیف متنفر بود چه برسد به اینکه بخواهد ناز دخترک دردسر ساز و زبان دراز را هم بکشد بخاطر ترس و لجبازی هایش اینجا گیر افتاده بودند و معلوم نبود قرار است چه بالیی سرشان بیاید همین االنش هم چند سانتی برف نشسته بود و اگر همینجوری پیش برود احتماال تا یک هفته اینجا گیر میوفتند هانا خواست دستمال را بردارد اما آدان دستش را پس زد و سرد گفت : اگه می خوای زنده بمونی بهتره همکاری کنی.بخاطر لجبازی تو اینجا گیر افتادیم اگه تو ماشین می موندی و جیغ جیغ نمی کردی تا االن با کمک اومده بودم و رسیده بودیم روستا نه اینکه تو برفو بوران اینجا گیر کنیم گریه هانا به بغض تبدیل شد مردک بجای دلداری دادن داشت همه چیز را گردن او می انداخت البته حق هم با او بود اما بازهم باید شرایط بدش را در نظر می گرفت بعد حرف میزد هانا بدون اینکه کنترلی روی خودش داشته باشد گفت : اگه فکر میکنی تقصیره منه پس بهتره بزاری بمیرم تا راحت شی.اینجوری دردسر خوب کردن منم نمیوفته گردنت هیچکیم بازخواستت نمی کنه میتونی راحت بگی بخاطر سرما و مریضی مرد یا میتونی ببری چالم کنی یج...... آدان بی حوصله دستش را روی دهن هانای گریان و پر حرف گذاشت