ارباب‌ودکترخانوم28

11:19 1402/06/05 - ادیتور حرفه ایی دلی

یه پارت جدید اوردم 

#پارت۲۸

 ادان : از کلبه بیرون نرو زود بر می گردم بدون اینکه منتظر اعتراض هانا باشد بیرون رفت و در را محکم بست هانا پتو را تا شانه هایش بالا کشید برف بند امده بود اما معلوم بود قرار است دوباره شروع به بارش کند نمی دانست با این وضعیت تا کی دوام می اوردند البته بهتر بود بگوید خودش دوام می اورد چون ادان کاملا در برابر این سرما مقاوم بود تمام شب با گرمای کشنده بدنش او را در بر گرفته بود هنوز هم می توانست گرمای سینه لخت و عضلانی اش را احساس کند با اینکه راحت خوابیده بود اما باز هم خسته بود گلویش می سوخت با اینکه عاشق برف بود ولی این یکی دیگر داشت با جانش بازی می کرد پتو را کامل دوره شانه هایش پیچید و به سمت در رفت ارام ان را باز کرد باد سردی صورتش را سوزاند اما توجهی نکرد دیشب بخاطر تاریکی و حال بدش نتوانسته بود درست اطرافش را ببیند کلبه کامال روی کوه بود و اطرافش پر از درخت های سر به فلک کشیده بود با تردید پایش را روی برف های دست نخورده و زیبا کشید اگر سرمای زیاد هوا را در نظر نگیرد واقعا منظره دوست داشتنی جلو رویش بود دلش می خواست کامل روی برف ها دراز بکشد بی اراده چند قدم جلو رفت احساس برف روی پاهای لختش عجیب و تازه بود لرزی کرد اما بی توجه کمی جلوتر رفت می خواست ببیند می تواند ادان را پیدا کند یا نه البته زیاد جلو نرفت فقط در حد چند قدم کوتاه بود خداروشکر کسی ان اطراف نبود وگرنه مانند دیوانه ها به نظر می رسید یک دختر نیمه لخت که فقط تیشرتی مردانه به تن دارد پیچیده شده در پتو ان هم تنها وسط کوه و برف قطعا چیز جالبی نبود