یه پااارت عالییی اوردم کمی مثبت هیجده فقط کمی🌿🌸
پلیز لایککنید
#پارت_31
هانا شوکه در خودش جمع شد و سریع گفت : فک کنم بهتر باش یکم فاصلمونو حفظ کنیم ادان تکه ای گوش برداشت و دستش داد و گفت : چرا؟؟ هانا گازی به گوشت زد اما از گلویش پایین نمی رفت این حد از نزدیکی سرش را داغ کرده بود می ترسید ادان هوایی شود و کاری کند که نباید هانا : چون الان خیلی سردم نیست می تونیم..... ادان : دلیلی واسه فاصله گرفتن وجود نداره هانا اب دهنش را قورت داد کمی تیشرت را پایین کشید تا پاهای لختش را بپوشاند اینکه لباس زیر تنش نبود شرایطش را طاقت فرسا کرده بود هانا : اینجوری خیلی معذبم نمی تونم غذا بخورم درکل خوشم نمیاد انقدر بهم نزدیک باشی نه به غربتی بازیای دیشبت نه به اینجوری نزدیک شدنای الانت ادان نیشخندی زد دستش را دوره شکم تخت هانا حلقه و او را کاملا به خودش چسباند با لحنی که کمی خشن و ترسناک بود گفت : بار اخرت بود اونجوری از کلبه رفتی بیرون هانا گر گرفته نفس عمیقی کشید دیوانه شده بود نه به ان همه حریمی که دیشب ازش حرف میزد نه به بغل کردن های الانش کم مانده بود از گرما اب شود هانا : پتو پیشم بود سردم نشد میشه دستتو برداری حالم خوب نیست اینجوری..... ادان دندان روی هم فشرد ارام دستش را به سمت ران لخت هانا هدایت و ان را چنگ زد و گفت : بار اخرت باش با این سرو وضع نیمه لخت میری بیرون فک نکن چون وسط کوهیم کسی ممکن نیست تورو ببینه اینجاها پر از قاچاقچی که مطمعنن اگه تو اون وضعیت ببیننت ازت نمی گذرن هانا درحالی که نفس نفس میزد سعی کرد دست ادان را از روی پای لختش پس بزند واقعا حالش خوب نبود ممکن بود هر لحظه از حال برود