ارباب و دکتر خانوم‌33(منحرفی)

14:14 1402/07/17 - ادیتور حرفه ایی دلی

سلام سلام چطورید یه پاااارت منحرفی اوردم بلاخخخره

پلللیز حداقل لایک کنید اگه نمی‌تونید کامنت بزارید توروخدا 

میدونید ک به زحمت دارم پارت میدم چون مدرسه ها شروع شده منم اولین سال دبیرستانمه و امتحانا نهایی یعنی واویلا باید برم خودمو از یه جایی پرت کنم تازه انسانی مغز میخاد خداییش سخت نی ولی مشکله

 

 

 

 

هانا محکم لبش را به دندان گرفته بود تا صدای ناله هایش بلند نشود حرکت دست بی طاقتش کرده بود نه خودش نه آدان توقع این حجم از داغی و همراهی را نداشتند عقلش هنوز هم می گفت کارش دیوانگی است اما بدن خیانت کارش از او پیروی نمی کرد بدون اینکه بخواهد بین پاهایش خیس شده بود آدان انگشتش را با سرعت وسط بهشت هانا کشید و گفت : خیلی خیس شدی...... هانا با خجالت آب دهنش راقورت داد انگار حرف آدان باعث شد کمی به خودش بیاید و عقب بکشد آدان اما انگار قصد رها کردنش را نداشت برای اینکه هانا را بیشتر در آغوش خودش غرق کند یکی از سینه هایش را محکم چنگ زد و باعث شد هانا جیغ خفه ای بکشد با لذت نک سینه گرد هانا را کشید و ضربه نسبتا محکمی بهش زد هانا جنگی به دستش زد حرکاتش درد داشت اما لذتش بیشتر بود باورش نمیشد از یک رابطه ناگهانی انقدر لذت ببرد آدان بی طاقت او را روی زمین خواباند و رویش خیمه زد به جان سینه های درشت دخترک لرزان زیرش افتاد اولین بارش بود انقدر مشتاق بود گاز می گرفت و می مکید انقدر کارش را ادامه داد تا هانا شروع به لرزیدن کرد چشم هایش را بست و دندان هایش دا در شانه آدان فرو کرد انگار از بلندی افتاده باشد همه بدنش می لرزید به نفس نفس افتاده بود آدان دستش را میان موهای هانا برد و سرش را در زاویه مورده علاقه اش قرار داد لب هایش به دندان گرفت و شروع به بوسیدن کرد هانا کامال متوجه شده بود که آدان به سختی خودش را کنترل می کند تا خشن نباشد با اینکه تا حاال به کسی رابطه نداشته اما خوب می دانست درد و صد البته لذت رابطه خشن خیلی بیشتر است مطمعن بود فردا همه جانش کبود میشد مخصوصا لب هایش که اسیر دندان های مرد خشن رو به رویش شده بودند با دردی که در سینه اش پیچید خودش را عقب کشید و گفت : آروم تر آدان خیره در چشم هایش نک سینه اش را گرفت و فشرد هانا شوکه چشم هایش را بست و آه بلندی کشید خیلی سعی کرده بود خودش را کنترل کند اما نتوانسته بود در برابر دست های ماهر و خشن آدان مانند عروسکی پارچه ای بود آدان گازی از زیر سینه اش گرفت معلوم بود خیلی خوشش آمده چون بیشتر وقتش را با آن سینه های هانا مشغول بود و کامال آنها را قرمز و کبود کرده بود هانا با احساس فشرده شدن چیزی به بهشتش نفسش بند آمد حتی از روی شلوار هم می توانست ببیند که چقدر بزرگ است قطعا قرار نبود رابطه شان به آن قسمت ها برسد تاهمین جا هم خیلی پیش رفته بودند آدان نگاه ترسیده اش را که دید فهمید برای امشب اینجا آخر کارشان است البته فقط امشب قطعا اگر میخواست دخترک را به راحتی به دست می آورد اما می خواست این خواستم بیشتر از طرف هانا باشد قطعا باید برای اولین رابطه شان خیلی بیشتر وقت میزاشت خودش خوب می دانست خیلی بزرگ است دلش نمی خواست به دخترک در آغوشش آسیبی برساند هانا با خستگی خودش را به گرمای دست های او سپرد دمای بدنش کم کم داشت پایین می آمد احتمالا قرار بود خیلی سردش شود........