ارباب‌ودکترخانوم7

14:16 1402/01/18 - ادیتور حرفه ایی دلی

پارت_7 ❌❌❌❌ مردک واقعا بی انعطاف بود البته همین که او را از پا نگرفته و روی زمین نکشیده جای شکر داشت آدان در را باز کرد و داخل رفت لحظه اخر هانا سرش را بلند کرد و محکم به باالی در خورد با درد سرش را گرفت و لعنتی به آدان فرستاد با اینکه تقصیر خودش بود

 

 

 

بقیه ادامه

اما باز هم از آن مرد سرد و زیادی ترسناک عصبی و شاکی بود آدان بی مکث او را روی تخت انداخت و به سمت شومینه رفت هانا با عصبانیت رو تخت نشست تا حرف درشتی بارش کند اما با حرکت ناگهانی مرد شوکه به سمت دیوار چرخید هانا : چرا لباستو درمیاری؟؟؟؟؟ منم اینجاماااا جناب آداب بدون اینکه نگاهش کند گفت : مثل اینکه سرت بدجور ضربه خورده دکتر خانوم برای یادآوری بگم اینجا کلبه خودمه و تو به زور خودتو آویزون کردی اومدی.

پس هرکاری دلم بخواد انجام میدم اگرم خیلی ناراحتی میتونی تا صب شه و این بارون کوفتی بند بیاد به همون دیوار خیره شی شاید به حرف اومد هانا بدون اینکه جوابش را بدهد آرام پیشانی اش را به دیوار تکیه داد واقعا سردش بود انقدر که دلش می خواست گریه کند آدان آتش را روشن کرد به سمت کمد رفت تیشرت و شلوار گرمکن را برداشت نیم نگاهی به دخترک دیوانه که سر به دیوار تکیه زده بود کرد حاضر نبود بخاطر او سرما بخورد.همینجوری هم کم دردسر برایش درست نکرده بود کلی کار داشت اما با او اینجا گیر کرده بود.