ارباب‌ودکترخانوم10

21:08 1402/01/20 - ادیتور حرفه ایی دلی

لایم و کامنت کنید عشقولیام

#پارت_10 

 

❌❌❌❌ 

 

هانا شوکه چاقو را در دستش فشرد با چشم هایی گرد شده به مرد خیره شد آدان با چشم هایی ریز شده دستش را دراز کرد هانا وحشت زده از فکر اینکه آدان می خواهد بالیی سرش بیاورد.چاقو را در یک حرکت بیرون آورد و دست آدان را برید آدان دستش را عقب کشید بدون اینکه کوچک ترین توجهی به زخمش کند به هانای ترسیده خیره شد نگاهش حتی از چاقویی که او در دست داشت هم برنده تر بود خودش خوب می دانست وقتی با آن زغالی های خمار و وحشی اش به یکی خیره میشد تمام تنو بدنش را می لرزاند هانا نگاهش را از چشم های آدان گرفت نمی توانست تمرکز کند چشم های مرد وحشتش را بیشتر می کردند.هانا : برو عقب وگرنه..... هنوز حرفش تمام نشده بود که آدان خیلی سریع چاقو را از دستش بیرون کشید و روی فرش گوشه کلبه پرت کرد تا هانا به خودش بیاید دست هایش در یک دست مرد باالی سرش قفل شده بودند و رویش خیمه زده بود آدان صورتش را نزدیک برد خیره در چشم های دخترک لرزان زیرش گفت : فک می کنی اگه بخوام بالیی سرت بیارم می تونی جلومو بگیری دکتر خانوم زیادی واسه مقابله با من ریزه میزه ای

 

 

به امید پارت بعدی😁