لایک کنین
#پارت_19 ❌❌❌❌ کمی که گذشت سرما دوباره مهمان بند بند وجودش شد مردد به سمت آدان چرخید مردک بدون اینکه هیچ نشانی از ناراحتی در او وجود داشته روی زمین سرد و سفت دراز کشیده و چشم هایش را بسته بود نفسش را بیرون داد و لرزان گفت : بیداری؟!؟!؟؟ آدان هیچ واکنشی نشان نداد بیشتر زیر پتو فرو رفت و با مظلومیت گفت : اینجوری تا صب از سرما میمیریم باید یکاری کنیم آدان : بغل آتیش بمون کم کم گرم میشی هانا : نمیشم از همه سوراخ سُمبه های این کلبه باد داره میاد همین االنشم دارم از سرما می لرزم واقعا سردت نیست یا بخاطر من چیزی نمیگیو خودداری می کنی!؟!؟!؟!؟ آدام سرش را چرخاند با تمسخر گفت : چی باعث شده فکر کنی انقدری واسم مهمی که بخوام بخاطرت خودداری کنم هانا پلک هایش را روی هم فشرد و گفت : واقعا آزار دهنده ترین آدمی هستی که تو کل زندگیم دیدم از هر سه تا حرفت دوتا و نیمش رو مخمه آدان : خیلی حرف میزنی دکتر خانوم کم کم دارم رو اون پیشنهادی که یکم پیش دادی فکر میکنم هانا با اخم دوباره پشتش را به آدان کرد و به آتش خیره شد گراز وحشی منظورش همان چال کردنش بود انقدر به رقص شعله های آتش خیره شد تا کم کم به سمت خواب روانه شد........ با ضربه آرامی که به صورتش خورد بیدار شد البته بهتر بود بگوید به هوش آمد