ارباب‌ودکترخانوم 20

08:00 1402/02/11 - ادیتور حرفه ایی دلی

تا دو روز دیگ هرچند لایک جمع کرد این پست به همون اندازه پارت میزارم 

نگاهش به آدان افتاد که با نگرانی که خیلی کم رنگ و محو بود داشت تکانش می داد با دیدن چشم هایش بازش دندان روی هم فشرد هانا : چی شده؟!؟!؟؟! آدان : تبت اومده پایین اما بدنت خیلی سرده داری یخ میزنی دکتر هانا : خوابم میاد آدان : نخواب بخاطر خستگی نیست سرما بدنتو سست کرده بخوابی بیدار شدنی درکار نیست هانا نفس عمیقی کشید با بغضی بی جان گفت : نمی خوام بمیرم آدان : نخواب چیزیت نمیشه ادامه سواالتو بپرس مطمعنم اون ذهن کنجکاوت هنوز کار می کنه هانا سرش را تکان داد و گفت : نمی خوام می خوام بخوابم آدان لعنتی فرستاد برای خودش آتش کافی بود اما دخترک کنارش بیش از حد برای این هوا ضعیف بود آرام دستش را روی گونه هانا گذاشت تا دمای بدنش را چک کند هانا با لذت سرش را بیشتر به دست او چسباند و گفت : تو چرا انقدر داغی واقعا دمای بدنت با مال آدما فرق میکنه چرا سردت نمیشه...... آدان : دمای بدن من عادیه تو خیلی ضعیفی دکتر خواست دستش را عقب بکشد اما هانا اجازه نداد با خواهش گفت : نرو دستت خیلی گرمه بزار بمونه صورتم از سرما میسوزه اینجوری یکم گرم میشم آدان بدون هیچ حرفی دستش را روی صورت او نگهداشت هانا کمی الی پلک هایش را باز کرد خیره به کف دستش که کمی زخم بود گفت : درد نمی کنه؟!؟؟!؟؟! آدان نگاهی به دستش کرد و گفت : یادم رفته بود هست هانا : االن خواستی بگی خیلی قوی؟!؟؟!!؟ یادم باش اگه زنده موندیم واست پانسمانش کنم یه پمد خوب بهت میدم که جاش نمونه