استاد ببعیp12

22:09 1402/02/11 - ادیتور حرفه ایی دلی

💕💫

+حله دیگه میبینیمتون پس فقط پایه باشن همه کوفتمون نشه یه بیرون رفتنمون بادستم کوبیدم به بازوش که چشم غره ای بهم رفت لب زدم _باکی حرف میزنی؟ مثل خودم جوابمو داد +ببند دو دقیقه اوووف معلوم نیست باز داره چیکار میکنه این دختره بالخره تصمیم گرفت قطع کنه این تلفن کوفتیو جونم به لبم رسید +نمیخای بگی با کی حرف میزدی؟باز برنامه چی میچیدی؟ _خبر دارم خبر مشتلوق دار همینطور که ماشینو روشن میکردم زیر چشمی نگاهش کردم که دیدم با نیش باز بهم زل زده +اره مشخصه که برای من چه خبر توپیه با اون نیش بازت بگو دیگه ... _هیچ قرار شد بچه های دانشگاهم پاشن بیان اکیپی باشین امشب چشمام گرد شدش جیغ زدم +دیوونه شدی تو نه من مگه دانشجوام؟؟؟ _خنک نکن خودتو دانشجو و استاد نداره مهم سنه که فعال تو کوچیکه ای پس الزم نیست الکی کالس بزاری +بهاار اعصاب منو خورد نکن بعد دو روز دیگه میرن پشت سرم میشینن حرف میزنن دیگم کسی ازم حساب نمیبره _شهرزاد واال بخوای خودتو عن کنی دیگه باهات حرف نمیزنما چپ چپ نگاهش کردم و دیگه حرفی نزدم ولی خب بهار پرو تر از این حرفاست برایه خودش اهنگ گذاشت و شروع کرد به بلند بلند خوندن نگاه کل مردم به ما بود منم سعی کردم گند نزنم به امشبو و یکم همراهیش میکردم بعد گذروندن یه ترافیک وحشتناک بالخره رسیدیم تو یکی از رستوراناش قرار گذاشته بودن فقط نیم ساعت دنبال رستورانه بودیم دلم میخواست موهای این بهار و بکنم با این ادرس دادنش فقط میگفت برو اینجا نیست ای بابا نکنه اینه چرا اسمش یادم رفته و... دیوونم کرد قشنگ و بالخره رسیدیم یه رستوران فوق العاده شیک و بزرگ قبل پیاده شدن یکم پیشونیمو ماساژ دادم تا اروم شم بهارم مشغول تمدید ارایش شده بود +بسه دیگه انقدر به خودت مالیدی شناخته نمیشی _تو یکی ساکت باش که انقدر به خودت رسیدی یکی باید به خودت بگه +من ارایشم محوه چشمات مشکل داره ایا؟ دستشو به معنی ببند دهنتو جلوم تکون داد و دوباره مشغول شدش منم محلش ندادم و از ماشین پیاده شدم و نفس عمیقی کشیدم چقدر اب و هوایه اینجا خوبه اصال دلت باز میشه بالخره بهار کارش تموم شد و رضایت داد از تو ماشین دل بکنه درارو قفل کردم و رفتیم تو رستوران +کدوم تخت هستن حاال؟ _گفت تخت55 از یکی از گارسوناش پرسیدیم و راهنماییمون کرد سمت تخت نه خب خوبه حداقل سلیقه به خرج دادن وکنار اب تخت و رزرو کردن فقط خداکنه بچه هاش پایه و خوب باشن کوفتم نشه امشب بهار کفشاشو دراورد و رفت باال تخت من چون کفشام کتونی بود یکم بیشتر طول کشید تا درشون بیارم پالستیک و زدم کنار رفتم تو با دیدن کسی که وایستاده بود و داشت با بهار سالم و احوال پرسی میکرد اخمام تو هم رفت اونم که چشمش بهم افتاد لبخندی رو لبش جا گرفت بخشکی شانس ... + تو اینجا چیکار میکنی ؟ با همون نیش بازش گفت : تا گفتن استاد فرهمند هم میاد منم به علت شوق دیدار دوباره شما قدم سر چشم همه گذاشتم و اومدم ... ای تف به قبرت بهار با این اکیپ درست کردنت. شیطونه میگفت پاشو برو پشت سرتم نگاه نکن. بی توجه به حرفی ک زد از کنارش رد شدم و تو دورترین نقطه ازش نشستم. تقریبا ۲ یا ۳ نفرشون دانشجوهای خودم بودن بقیه رو نمیشناختم