🥲
همون ۲ - ۳ نفر هم خیلی سرسنگین باهام برخورد میکردن. گارسون اومد و سفارش گرفت . یه ابمیوه سفارش دادم چون خیلی تشنم بود بقیه هم هرچی دلشون میخواست. نگاهای خبیثانه رادمان بدجوری رو مخ بود میخواستم سر پسره رو بکوبم تو دیوار . ن ی ابمیومو به دهن گرفتم و به بحث بچه ها گوش میکردم. یهو بهار محکم زد به پشتم که ابمیوه پرید تو گلوم. همینطور که داشتم خفه میشدم بریده بریده گفتم: خدا ... لع...نتت کنه... بهار . محکم میزد پشتم که جیغ کشیدم : شکستی استخونمو ولم کن بیشعور. بچه ها میخندیدن و من به جون بهار غر میزدم. یکیشون که پسر بود و نمیشناختمش گفت : استاد شما چند سالتونه ؟ شالمو کشیدم جلوتر و گفتم : منم تقریبا همسنای شمام ، 25 سالمه. یکی دیگشون که دختر بود گفت : استاد چجوری تو 25 سالگی استاد دانشگاه شدین ؟ لبخندی بهش زدم و گفتم : بیرون دانشگاه نمیخواد بهم بگین استاد ، بگین شهرزاد ، من خیلی تو خارج درس خوندم ، پی در پی جهشی میزدم ! باالخره هم نتیجشو دیدم. دختره اومد حرفی بزنه که رادمان مثل قاشق نَ ُشسته پرید وسط و گفت : خب حاال اکیپی اومدیم بیرون باز بحث درس و دانشگاهو شروع کنین ... بیاین یه بازی کنیم الکی که نیومدیم بیرون ! منتظر نظر بقیه بودم که موافقت کردن. رادمان یه بطری از پشت سرش اورد و گفت : کی جرعت و حقیقت پایست ؟ همه موافقت کردن که منم موافقت کردم. االن وقت تالفیه دیگه اقای ملکی ! منتظر باش فقط . من تا کخ نریزم از اینجا بیرون نمیرم. همه به صورت گرد نشستن و رادمان بطری رو چرخوند. بعد چندبار چرخوندن یه سرش افتاد به یه دختره که اسمش نگین بود و یه سرشم افتاد به یه دختره دیگه که اسمش همتا بود. همتا: جرعت یا حقیقت ؟ نگین : حقیقت . همتا بعد کمی فکر کردن و مشورت با بغل دستیش گفت : بزرگترین فوبیات ؟ - ارتفاااااع ، لعنتی خیلی ترسناکه. چند بار بطری هارو چرخوندن که بعد قرنی به من افتاد ! من و یه پسره دیگه به اسم بهرام . لبخندی زد و گفت : جرعت یا حقیقت ؟ بعد کمی مکث گفتم : حقیقت ! + تاحاال عاشق شدین یا تو رابطه بودین ؟ خندیدم و گفتم: نه وقتشو داشتم نه حوصلشو ! سری تکون داد و دوباره بطری چرخید و چرخید تا باالخره افتاد به من و رادمان. ههههههه ! گاوم زاییدست ! خونسرد نگاهش کردم که شیطون نگاهم کرد و گفت : جرعت یا حقیقت ؟ - جرعت ! پاشد رفت سمت حوض وسط رستوران و یه لیوان پالستیکیو اب کرد. اومد نشست و لیوان و داد سمتم . سوالی نگاهش کردم که گفت : حداقلش دو قلوپ ازش بخور. همه اه و اوهشون بلند شد ولی من جدی زل زدم بهش !