ارباب‌ودکترخانوم21

14:00 1402/02/20 - ادیتور حرفه ایی دلی

لایک یادتون نره 

تا الان خوب بود؟

❌ آدان نیشخندی به حرف هایش زد حتما در تاریکی و روشن کلبه جای زخم هایی که پشتش بود را ندیده بود وگرنه می فهمید این زخم کوچک و کم عمق برایش مانند یک شوخی بود تا آسیب دیدگی هانا : اون یکی دستتم بهم قرض میدی خیلی گرمه

آدان کلافه آن دستش را هم روی گونه سرد دخترک گذاشت هانا با لبخند صورتش را کف دست های او مالید و نفس عمیق کشید هانا : بوی خاک میدی با دستات رو زمین راه میری؟!؟؟!؟!؟ آدان : داری هذیون میگی یا همیشه تو حالت عادی انقدر چرتوپرت میگی!؟؟!؟؟!؟! هانا : گزینه اول راستی اون موقع شب اونجا چیکار می کردی؟!؟!؟!؟!؟ آدان : داشتم می رفتم روستا

اگه مثل کنه بهم نمی چسبیدی الان تو عمارتم داشتم استراحت می کردم هانا ابروهایش را بالا انداخت و با خنده ای شیطنت آمیز گفت : الان خواستی پز عمارتتو بهم بدی؟!؟!؟!؟! اصال تو چرا عمارت داری نکنه اربابی چیزی هستی؟!؟!؟؟؟؟!!! آدان : بلاخره یکم عقلت کار کرد هانا : شبیه اربابا که نیستی پس حتما پولداری؟!؟!؟؟!؟ آدان با پوزخند گفت : مگه اربابا چه شکلین!؟؟!؟!؟؟ هانا : اومممممم لباس محلی می پوشن سیبیلم دارن

از این چخماخیا البته یه کوچولوشم قبول ته ریشم حساب میشه ولی تو هیچی نداری هشت تیغ کردی!؟؟!؟!؟؟ آدان سرش را کمی جلو برد و گفت : ارباب بودن چه سیبیل نیست دکتر خانوم هانا : میدونم ولی بازم باید یکم سیبیل داشته باشی نکنه کچلی داری؟؟!؟!؟ موهات که پرپشتن

 

😂😐آخر اعصابشو خورد میکنه میکشتش