اینم از این
❌ آدان با آرامشی وسوسه انگیز انگشت شستش را روی لب باالی هانا کشید هانا با چشم هایی خمار حرکات دستش را دنبال می کرد آدان کمی باالی لبش را نوازش کرد و خیره در چشم های خمارش گفت : اگه به سیبیل داشتن باش تو خیلی راحت میتونی با این پشموپیلی بودنت تبدیل به ارباب روستا شی هانا شوکه چند ثانیه خشکش زد قیافه پر از تمسخر آدان باعث شد با عصبانیت ضربه ای به دست های او بزند و از خودش دورشان کند هانا : بی ادب بی نزاکت عقده ارباب شدنتو چرا سر من خالی می کنی بهت یاد ندادن با یه خانومی که از قضا حالشم خوب نیست چجوری حرف بزنی آدان : نه تنها چیزی که بلدم اینه که چجوری یه آدمو با دستای خالی خفه کنم هانا خسته گفت : نترسونم همینجوریشم دارم از سرما میمیرم وقتی اینجوری حرف میزنی بیشتر سردم میشه کاش منم بدنم مثل تو قوی و داغ بود به نظرت چقد دیگه میتونم تحمل کنم!؟؟؟!!؟! آدان جوابی به سوالش نداد برای خودش هم سوال بود که دخترک چقدر دیگر می توانست در آن سرما زنده بماند هانا : ساعت چنده ؟!؟!؟؟ ❌