ادامه
#پارت_25
❌❌❌❌
آدان نگاه سرد و پر از تمسخری حواله اش کرد نگاهش جوری بود انگار هانا را در حد و اندازه خودش نمی دانست
آدان : نگران نباش تو همچین چیزایی اصلا مورد علاقم نیستی هانا
دندان روی هم فشرد و گفت : خوبه خداروشکر که نیستم احتمالا پاچین گل گلیا واست جذابیت بیشتری دارن تا یه دختر شهری تحصیل کرده
البته بماند که خودش هم عاشق پاچین های گل گلی قرمز بود(😂) اما تنها چیزی که به ذهنش می رسید همین بود
آدان : ناراحت شدی مورد پسندم نیستی؟!!؟؟
هانا : حتی یه ذره ام واسم مهم نیست تو چی دوست داریو چی دوست نداری اصلا تو احمق دهاتی در حدی نیستی که بخوای من......
آدان در یک حرکت تیشرتی که تن هانا بود را گرفت و او را به سمت خودش کشید هانا شوکه با چشم هایی گرد شده به چشم های آدان که بیش از حد بهش نزدیک بودند خیره شد
آدان : هیچ کس نمی تونه حدو حدودی واسه من مشخص کنه دکتر خانوم نه تو نه هیچ کس دیگه نمی تونه همچین غلطی بکن این یک و دو اگه یبار دیگه چرتو پرت بگی از کلبه پرتت میکنم بیرون تا غذای گرگا شی از سر شب به زور وراجیاتو تحمل کردم جلوی زبونتو بگیر وگرنه کار دستت میدم
هانا با لب هایی لرزان سرش را تکان داد و آرام گفت : ولم کن داری اذیتم میکنی
آدان بدون اینه توجهی به حرفش کند به لب هایش خیره شده بود شاید باید آن رویش را نشان می داد و کمی زبانش را کوتاه می کرد مطمعنن اینکه ناامنی را به جان دخترک بی اندازد حسابی ساکتش می کرد هانا نگاه خیره اش را احساس می کرد عجیب بود اما برعکس حرفش میلی به جدایی نداشت گرمای بدن آدان برایش لذت بخش بود چند ثانیه در ان حالت بودند احساس می کرد گرمای لب هایش خیلی نزدیک است انگار فاصله شان در حد یک نفس بود