برین ادامه
#پارت۲۶
آدان هانا را رها کرد بدون اینکه حرفی بزند از کلبه بیرون رفت هانا در حالی که نفس نفس میزد زیر پتو قایم شد احساس می کرد پوست بدنش می سوزد آدان کمی بعد دوباره به کلبه برگشت مثل اینکه می خواست خودش را آرام کند هانا نیم نگاهی به بالا تنه لختش کرد نمی فهمید چرا سردش نمی شود آدان در را کیپ کرد و با صدایی خشن گفت : تصمیمتو گرفتی؟!؟!؟
هانا مردد سرش را تکان داد و گفت : قبول فقط..... آدان : فکرای الکی نکن قرار نیست اتفاقی بینمون بیوفته فقط قراره زنده نگهت دارم نه چیز دیگه ای هانا باش آرامی گفت احساس می کرد اگر حرفی بزند آدان همانجا رهایش می کند آدان با صدایی بم و گرفته صیغه را خواند هانا بی اراده به این فکر کرد که چرا آدان آن را حفظ بود احتمالا خیلی ازش استفاده کرده که حفظ شده آدان به سمت هانا رفت و کنارش روی پتو دراز کشید هانا با چشم هایی گرد شده خودش را عقب کشید از همین فاصله هم می توانست حرارت بدنش را احساس کند شاید هم بخاطر نزدیکی بیش از حدش هیجان زده شده بود قلبش خیلی تند میزد آدان : نترس کاریت ندارم فقط می خوام بغلت کنم باید گرم شی هانا کمی در خودش جمع شد و سرش را تکان داد آدان نگاهی به صورت قرمزش کرد دستش را از زیر سر هانا رد کرد و او را به سمت خودش کشید هانا با هدایت دست آدان سرش را روی سینه عریان و داغ او گذاشت دمای بدنش داشت بالا می رفت و این را به خوبی احساس می کرد به سختی خودش را کنترل کرد تا از او فاصله نگیرد اولین بارش بود در این فاصله از یک مرد قرار می گرفت به نفس نفس افتاده بود