ارباب و دکتر خانوم 27

18:17 1402/05/18 - ادیتور حرفه ایی دلی

برین ادامه کیوتام

هانا : لازم نیست انقدر بهم نزدیک شیم میتونی فقط پشتتو بهم کنی منم........ آدان : بخواب کوتاه و ساده اما محکم و پر ابهت گفته بود به قدری محکم که دهن هانا را بست و او را وادار به خواب کرد هانا چند دقیقه یکبار کمی در جایش تکان می خورد و تیشرت را پایین تر می کشید تا کمی پاهای لختش را بپوشاند آدان کلافه گفت : انقدر تکون نخور نمیزاری بخوابم هانا : لباسام تا کی خشک میشن!؟؟!؟!؟ آدان : احتمالا تا فردا شب کامل خشک شن هانا : احتمالا!؟؟!؟! آدان جوابش را نداد سعی کرد روی سرمای هوا تمرکز کند نرمی بدن هانا سرش را داغ کرده بود حاال زنش به حساب می آمد هرچند فقط برای نجات جانش بود اما باز هم زنش بود تکان های ریز دخترک جانش را به لبش رسانده بود خودش سردش بود اما گرمای بدن آدان را هر لحظه بیشتر می کرد با خشونت هانا را از خودش فاصله داد او را برگرداند و از پشت در آغوشش گرفت آدان : تکون نخور وگرنه قول نمیدم بلایی سرت نیارم هانا شوکه چند بار پلک زد حالا خیلی راحت تر بدن لخت مرد را احساس می کرد مانند یک جوجه در آغوشش گیر افتاده بود تا نک زبانش آمد او را طعنه باران کند اما جلوی خودش را گرفت به اندازه کافی ازش حرف شنیده بود برای امشب تکمیل بود گرمای بدن آدان باعث شد پلک هایش آرام روی هم بیوفتند و به خوابی نه چندان طولانی برود....... آدان تمام شب را نتوانسته بود بخوابد کنار پنجره وایساده بود و به زمین یک دست برف رو به رویش خیره شده بود هانا نیم نگاهی بهش کرد و گفت : گشنمه.....