آفرین بهش خوب کاری کرد😍😂
ترسم بدتر کنه میگم که اگه لج کنه هیچی بهتر نمیشه +اگه قراره با من لج کنه مشکلی ندارم خودم میتونم باهاش کنار بیام فقط به عنوان یه استاد میخوام ازتون تقاضا کنم با مدیر صحبت کنید تا اقایه ملکی به مدت یک هفته از دانشگاه اخراج بشه وگرنه با تمام احترامی که براتون قائلم میرم این حرکات و گزارش میکنم کاملا مشخصه دودله بی هیچ حرف دیگه ای بلند شدم با یه با اجازه از اتاق زدم بیرون لبخند پیروزمندانه ای رو لبم بود میدونم که به حرفم گوش میده با دیدن رادمان و سامیار باقری)یکی از رفیقای صمیمیش(که رو به رو اتاق استاد سبحانی وایستاده بودن و داشتن میخندیدن پوزخندی رو لبم اومد رادمان که چشمش بهم خورد دستی به شونه سامیار زد و اومد جلوم وایستاد _چیشد خانوم فرهمند به نتیجه ایم رسیدین؟ تو چشماش همون شیطنت موج میزد +بله اقایه ملکی به یه نتیجه خیلی خوبم رسیدیم نکنه واقعا فکر کردی هیچ کار نمیکنم و میزارم هرچی دلت خواست بهم بگی منم بگم افرین؟ +خب باید به عرضتون برسونم خیر بهت که گفتم هرکاری بکنی نتیجشو میبینی احساس میکردم دارم برای خودم حرف میزنم انگار نه انگار همونطور خندون نگاهم میکرد این ادم نیست که ادم فضاییه تنه ی محکمی بهش زدم و رفتم سمت دفتر اساتید دادکشید _به امید دیدار استاد فرهمند وای خدا صبرم بده این بشر انقدر رو داره که سنگ پا قزوین جلوش باید تعظیم کنه #رادمان بهترین کار و لذت دنیا حرص دادن این دختره انقدر حالم خوب میشه وقتی میبینم داره اینطوری حرص میخوره لعنتی خیلی جذاب میشه تک خنده ای کردم که یهو یاد حرفاش افتادم انقدر محو حالت صورتش شده بودم که دقت نکردم به حرفاش رفتم سمت اتاق دایی و بدون در زدن در باز کردم دایی داشت یه چیزی رو برگه مینوشت که با دیدن من که بدون در زدن در و باز کردم اخماش توهم شد _تو کلا ادم نمیشی رادمان +ادم شدن نداره دایی جون شما که خودی هستی لزومی نیست در بزنم _ای خدا کی این بچه میخواد درست بشه خودمو پرت کردم رو مبل و با هیجان سمت میز دایی خم شدم + با استاد فرهمند چیکار کردی؟ _باید بگم خبرای خوبی ندارم برات یه ابروم رفت بالا و مشکوک رفتم عقب +چطور؟ _چون یه هفته از دانشگاه اخراج شدی از جام پریدم و با چشمای گرد داد زدم +یعنی چی اخراج شدم دقیقا؟ _حرف ادم که تو اون کلت نمیره دایی جان طرف استاده بیخیالم نمیشه زدی جلو همه خوردش کردی گفت باید اخراج بشی وگرنه میره گزارش میده اینجوری کلا ابرویه خانوادگیمون به باد میره پس یه برگه رو جلوم گرفت _این برگه یه هفته اخراج شدنته ایشالاه بعد یه هفته ادم برگردی دستام مشت شد و رگای پیشونیم زد بیرون من میدونم با این بشر چیکار کنم چنان تلافی کنم این کارشو که روزی هزاربار بگه غلط کردم دخترم انقدر خیره سر و مزخرف +خیلی ممنون دایی جون برگه رو گرفتم و از اتاق زدم بیرون با عصبانیت داشتم میرفتم بیرون که به سطل اشغال کنار راهرو لگد زدم و همش چپه شد رو زمین نگاه کل بچه ها برگشت سمتم به درک داشتم میرفتم سمت ماشینم که یکی شونمو کشید _رادمان داداش چت شد دستشو از رو شونم زدم کنار +ولم کن سامیار دختره احمق گفت اخراجم کنن داییم کرد انگار نه انگار...اووف برو بهش بگو بعد یه هفته که برمیگردم میدونم باهاش چیکار کنم نیم وجب بچه برای من ادم شده