ارباب و دکتر خانوم29

18:52 1402/06/08 - ادیتور حرفه ایی دلی

یه پارت جدید اوردم یه لایکی چیزی پلیز

با دیدن ادان که با اخم هایی درهم به سمتش می اید نفس راحتی کشید و منتظر وایساد تا بهش برسد ادان نیم نگاهی به پاهای عریانش کرد و دندان هایش را روی هم فشرد دخترک احمق در این سرما بیرون امده بود با چیزی که دید شوکه سر جایش وایساد هانا متعجب از مکث او گفت : بیا دیگه چرا وایسادی؟؟ ادان چشم هایش را باریک کرد خرگوش سفیدی که شکار کرده بود را روی زمین انداخت و ارام گفت : تکون نخور هانا چشم هایش را گرد کرد لحن ادان دلهره اور بود هانا : چرا چی شده مگه؟؟ ادان در یک حرکت تفنگش را به سمت او نشانه گرفت هانا وحشت زده قدمی عقب رفت و گفت : چیکار می کنی؟؟ چرا تفنگو گرفتی طرف من؟؟ دیوونه شدی؟؟ بیارش پایین ادان ارام بهش نزدیک شد و گفت : اگه می خوای زنده بمونی بهتره تکون نخوری دکتر خانوم هانا : این کارو نکن من می ترسم ادان دندان هایش را روی هم فشرد نمی دانست چر ولی ترس هانا برایش اعصاب خرد کن بود ادان : نترس نمیزارم چیزیت شه فقط تکون نخور ممکنه حرکتت وحشیش کنه هانا تازه متوجه حرف ادان شد صدای قدم هایی که از پشت بهش نزدیک می شدند توجهش را جلب کرد چیزی پشت سرش بود از صدای خرخرش معلوم بود که یک حیوان است ادان : نترس هانا چشماتو ببند و تکون نخور هانا: چی پشتمه؟؟ ادان حرکت سریع گرگ را دید و در یک حرکت شلیک کرد گلوله به پهلوی گرگ برخورد کرد و حیوان روی زمین افتاد پاهای هانا از شوک شنیدن صدای گلوله سست شدند و روی زمین افتاد