رمانکده🌹🍭

رمانکده🌹🍭

🖤گفتمان مدیر 🖤blogix.ir/gofteman/chat/qazwsxedc

ارباب‌ودکترخانوم7

ارباب‌ودکترخانوم7

14:16 1402/01/18 - ادیتور حرفه ایی دلی

پارت_7 ❌❌❌❌ مردک واقعا بی انعطاف بود البته همین که او را از پا نگرفته و روی زمین نکشیده جای شکر داشت آدان در را باز کرد و داخل رفت لحظه اخر هانا سرش را بلند کرد و محکم به باالی در خورد با درد سرش را گرفت و لعنتی به آدان فرستاد با اینکه تقصیر خودش بود

 

 

 

بقیه ادامه

ارباب‌ودکترخانوم3

ارباب‌ودکترخانوم3

18:25 1402/01/11 - ادیتور حرفه ایی دلی

پارت_3 ❌❌❌❌

 هانا : کاریم نداشته باش بزار برم توروخدا کاریم نداشته باش من هنوز جوونم نمی خوام بمیرم هنوز خیلی کارا هست که می خوام انجام بدم خواهش میکنم منو نکش بزار برم.بزاربرم _ چشماتو باز کن با شنیدن صدای بم و مردانه ای ساکت شد انگار که کمی به خودش آمده باشد آرام چشم هایش را باز کرد با دیدن مردی با لباس های ورزشی سیاه نفس راحتی کشید چیزی نمانده بود از ترس سکته کند خداروشکر آدم بود _ این موقع شب اینجا چیکار میکنی؟!؟! لحن سرد و خشن مرد باعث شد کمی در خودش جمع شود هانا : دکترم

داشتم می رفتم روستا ولی ماشینم خراب شد می دونید چقد دیگه تا روستا مونده؟!!؟؟؟ مرد نیشخندی زد و گفت : پیاده دو سه ساعت طول میکشه البته اگه گرگا و خرسا نخورنت هانا چشم هایش را باریک کرد توقع داشت مرد کمی برای آرام کردنش تالش کند اما بدتر داشت وحشت زده اش می کرد نگاهش را چرخاند با دیدن اسب سیاهی که در فاصله چند قدمی آنها وایساده بود گفت : با اسب چقد طول میکشه؟!؟!؟ مرد ابروهایش را باال انداخت و گفت:اسب داری؟!

 

 

منتظر بعدی باشید

 

 

نوشته

نوشته

17:32 1402/01/10 - ادیتور حرفه ایی دلی

 🌾 اگر کسی را دوست داری باید آنطور که هست او را دوست داشته باشی نه آن‌طور که گمان میکنی باشد ─━━━━⊱💌⊰━━━━─